صورتی در زیر دارد هرچه بر بالاستی
برشی روایی از وضعیت کسبوکارهای بازیافت در جنوب تهران پس از تخریب بزرگ
نویسندگان: سامان محمدی، سحر جعفرصالحی
ساعت یک بعدازظهر بود که از کنار مجتمع فرخی رد میشدم. هوای خنک شنبهای پاییزی در پسزمینهی آبی آسمان و باد ملایم، خاصه بعد از تابستانی بیباران و کشدار، باید نوید یک روز پر جنب و جوش را میداد. همه چیز در تمنای حرکت بود اما به طرز غریبی به تصویری در تعلیق فرو رفته میمانست. جاده خلوت، و فروشگاهها یکی در میان بسته بودند. صاحبکارهایی که کرکرهها را بالا داده بودند، مثل سوزنبانهایی ناباور که خبر تعطیلی ایستگاه و آخرین سوت قطار را شنیده بودند، هنوز دلشان نیامده بود شیفتشان را ترک کنند. از هر کسی میپرسیدم، جواب یک چیز بود: «دیگر مواد آسیابی پیدا نمیشود.»

فروشگاههای مواد آسیابی، کندری، و گرانولی بازیافتی در جاده مجیدآباد.
بعد از مجتمع فرخی به مجتمع جوکی در مجیدآباد رفتم؛ جایی که قرار بود با یکی از قدیمیهای بازیافت، آقای کریمی، دیدار کنم. در این صنعت، قدیمیها حکم حافظهی زندهی یک چرخهی مهم را دارند. دفتر آقای کریمی ساده بود. پیش از وارد شدن باید کفش را از پا در میآوردم. گوشهای بساط چای بهراه بود. کمی صحبت کردیم و عکسها و تابلوها را نگاه کردم. روی طاقچه کنار صندوق صدقات، نمونههایی از محصولات بازیافتی چیده شده بود. آقای کریمی در کار گرانول است. مواد آسیابی را از کارگاههای تفکیک و آسیاب یا دلالان میخرد و با آنها گرانول، مادهی اولیهی بازیافتی تولید میکند.

نمونههای گرانول کارگاه آقای کریمی
کارگاه کریمی دقیقا جایی بود که از یک واحد تولید گرانول بازیافتی انتظار میرود. از بین گونیهای مواد اولیه که رد میشوید به دستگاههای تزریق و سیستم خنک کننده، و آسیاب میرسید. توی حیاط هم بار مواد اولیه و محصول در کنار دستگاههایی که یا از رده خارج شدهاند، یا منتظر یک آیندهی جدید هستند. همانجا یک دستگاه توریسوز هم به چشم میخورد.
در دستگاههای تزریق یک توری سر راه مواد اولیه میگذارند که مانند صافی ناخالصیهای مواد ذوب شده را گرفته و جریان مواد مذاب را در تمام سطح مقطع سیلندر، همگن و یکنواخت کنند. هر بار که مواد اولیه تغییر میکند یا ناخالصیها توری را کور میکند، باید توری را تعویض و تمیز کرد. این کار در گذشته با سوزاندن مواد به جا مانده روی توری در فضای باز صورت میگرفت که دود و بوی بدی ایجاد میکرد. اما امروز به همت یکی از کارگاههای مجتمع جوکی، یک دستگاه توریسوز طراحی و ساخته شده که به صورت اصولی مواد زائد را از توریها تمیز میکند. یاد مَثَلی انگلیسی افتادم که میگوید: «خلاقیت در کف کارخانه اتفاق میافتد». بسیاری معتقدند در چند دههی اخیر با انتقال فرآیند تولید از کشورهای غربی به چین، این کشورها شانس ابداعات خلاقانه را از خود گرفتهاند. این توریسوزها در یک کورهی اولیه با استفاده از حرارت، پلاستیک و مواد ناخالصی را از توریها زدوده و در یک حوضچهی آب کوچک در زیر جمع میکنند، و گازهای بد بو و آلایندهی آن هم در یک دودسوز سه متری توسط یک مشعل دودسوز از بین میروند.
خلاقیت و نظم کارگاه جذبم کرده بود. اینکه چطور صنعتی با این میزان پیوستگی در جزییات، از دل بینظمی زباله متولد میشود. صنعتی که بیش و پیش از هر چیز با پیوستگی حلقههایش معنی پیدا میکند و آن روز در مجیدآباد، نشانههای گسست و تعلیقش برایم نگران کننده بود. چون تاوان تخریب بزرگ فقط دامن کارگاهها را نمیگرفت، شهر و محیطزیست و بدنها هم در معرض اثرات قرار میگرفتند.

توریها و توریسوز در حین کار و پس از اتمام کار
از شروع فعالیت مجتمع جوکی، قریب به چهل سال میگذرد. جوکی از اولین مراکزی است که به صورت صنعتی مواد ضایعاتی را به مواد خام بازیافتی تبدیل کرده. امروزه این مجتمع شامل 20 کارگاه است که عمدتا در حوزهی گرانول مشغول هستند. علاوه بر آن چند کارگاه خدماتی و تولید ماشینآلات صنعت بازیافت هم به چشم میخورند. این مجموعه شبیه یک شهرک صنفی کوچک است که از خدمات تا تولید، تمام اجزاء و مراحل صنعت گرانول بازیافتی در کنار هم شکل گرفتهاند.
بعد از بازدید از چند کارگاه و صحبت با صاحبان آنها، همراه آقای کریمی به سمت دهنو و قمصر راه افتادیم. در طول این مسیر، مناظر تخریب کارگاههای تفکیک ضایعات و آسیاب به وضوح مشخص بود.
روستای قمصر از حدود سی سال پیش، تحت تاثیر توسعهی باقرشهر و حفر چاههایی برای تامین آب این شهر قرار گرفت. پروندههای قضایی متعددی علیه شهرداری، آب منطقهای شکل گرفت؛ به ویژه زمانی که کشاورزان در دههی 70 به ساختوساز در حریم قناتها و کورکردن دهانههای قنات اعتراض کردند و به بخشداری و دادگستری شکایت بردند. در آن زمان مسئولان قول دادند این اقدامات تاثیری بر آب قناتها نخواهد داشت و تضمین دادند که اگر مشکلی پیش آمد، آب مناسب کشاورزی در اختیار آنها قرار خواهد گرفت. 5پنج سال بعد، قناتها خشک شدند. دیگر عملا امرار معاش از طریق کشاورزی ممکن نبود. کشاورزان این بار درخواست مجوز دامداری دادند؛ فعالیتی که نیاز آبی به مراتب کمتری نسبت به کشاورزی دارد و میتوانست جایگزین مناسبی برای روستای قمصر باشد. اما مسئولین وقت جهاد کشاورزی، به دلیل نبود آب در منطقه، با تغییر کاربری به فعالیت دامداری موافقت نکردند. امروزه از آن رشته قناتها، فقط چند تکه باقی مانده و آبی که دیگر کفاف نمیدهد. از این نقطه بود که صاحبان این زمینها، مانند مناطق مجاور به صنعت بازیافت و آسیاب ضایعات روی آورند. تلاشی برای بقا و معیشت، در جایی که جایگزینها کشاورزی و دامداری عملا ناممکن شدهبود.

قناتهای شمال روستای قمصر و منطقهی کارگاههای بازیافت شمال روستا که در محدودهی توسعهی باقرشهر قرار گرفتهاند.
از جمله این مناطق، محدودهای در شمال روستای قمصر است که در تصویر ماهوارهای مشخص شده. این محدوده در چند سال اخیر جزو طرح توسعهی باقرشهر قرار گرفته؛ خیابانها و کوچههای در دست احداث در بالای تصویر قابل دیده میشود. همان جا که در خرداد امسال و یک هفته پیش از آغاز جنگ، مشمول عملیات قلع و قمع شد. روزی که برای بازدید به منطقه رفتم، ماشینآلات راهسازی شهرداری در حال تعریض خیابانها و آمادهسازی منطقه برای الحاق به باقرشهر بودند.
با آقای کریمی سری به زمین آقای نیکسیرت زدیم، جایی که خودش و مستاجری به نام آقا عبدالله در آن مشغول فعالیت بودند. آقای نیکسیرت برای کارگاهش مجوز کسب داشت، اما مانند بسیاری از کارگاههایی که در آن چند روز قلع و قمع شدند، بدون اینکه حتی یک رای دادگاه به آنها نشان داده شود یا هیچ یک از مراحل مندرج در قانون رعایت شود، شاهد تخریب دیوارهای زمین و انتقال اموال خود بودند. در آن روزها، ماموران نیروی انتظامی اجازهی هیچگونه عکسبرداری و فیلمبرداری به مالکان نمیدادند. ثبت آنچه بر سر کسب وکارهایشان رفته بود، ممنوع بود؛ گویی نه فقط معیشت که حتی امکان روایت هم هدف قرار گرفته بود.

زمین آقای نیکسیرت بعد از قلع و قمع و انتقال ضایعات بازیافتی توسط شهرداری به آرادکوه
وقتی پول بار قبلی رو نگرفتی، هر چی داشتی رو هم برای خرید مواد ضایعاتی دادی که با فروش آسیاب اون یک سودی کسب کنی و خرج زندگی رو بدی، با چه اطمینانی پول کامیون جور کنی و بار بفرستی تهران. از کجا معلوم این رو هم نبرند. بعدشم، کارگاه آسیابی دیگه نمونده که بار رو پردازش کنه.
مسئولین پسماند شهرداری تهران در یک جلسه اذعان کردند که بعد از عملیات تخریب، حجم زبالههای تهران 30درصد افزایش پیدا کرده و به اصطلاح، «پفکی» شده است. به تبع افزایش حجم، سرعت حمل و نقل پسماند کاهش پیدا کرده و احتمالاً به همین دلیل در خیلی از محلات تهران، سطلهای مخزنی سرریز کردهاند و اطرافشان پر از زباله است. حلقهای که قرار بود ضایعات را از شهرها دور کند، از کار افتاده بود و حالا زباله بی واسطه، در جایی انباشت میشد که قرار بود از آن دور بماند.

سطلهای سرریز از زبالهی تهران بعد از قلع و قمع کارگاههای بازیافت باقرشهر و کهریزک
تاثیر تخریب این کارگاهها فقط محدود به بالا دست این صنعت یا صرفا استان تهران نیست. صنعت بازیافت کل کشور تحت تاثیر این اقدام قرار گرفته؛ از شهرهایی که زباله آنها را فرا گرفته، تا کارگاههایی که تعطیل شدهاند و اموالشان به سرنوشتی نامعلوم دچار شده، و حتی کارگاههای شهرهای دیگر که امکان تبدیل ضایعات به مواد اولیهی گرانول و ادامهی فرایند پردازش را از دست دادهاند. با این همه، بیشترین فشار، در پایین دست این زنجیره خود را نشان دادهاست.
بعد از خداحافظی با دوستان ترک زبان ارومیهای به سمت روستای قمصر، و جنوب روستا حرکت کردیم. آقای کریمی که تقریباً همهی فعالین این صنف را میشناسند، در طول مسیر نام کارگاههایی را میبرد که تا چند ماه پیش فعال بودند. کارگاه آقای پشوایی، آقای هژبری، باسکول غدیر و نامهای بسیار دیگر. در این منطقه، باسکولها به نشانهی مکان تبدیل شدهاند. هر کسی بخواهد آدرس بدهد، نزدیکترین باسکول را نام میبرد.
از باسکول غدیر که رد شدیم به نزدیکی کمربندی دوم تهران رسیدیم. صحنههایی که در این محدوده دیدیم به سختی قابل باور بود. دهها هکتار زمین که هیچ چیز در آن باقی نمانده بود، نه دیوار، نه سوله بی هیچ اثری از فعالیت. اگر از کسی میپرسیدید اینجا قبلاً چه بوده، احتمالا میگفت: «هیچ». مصداق روشنی از «با خاک یکسان شدن». منطقه پر بود از تیرهای برقی که دیگر ترانسی روی آنها قرار نداشت. شهرداری در جریان عملیات تخریب، ترانسها، کنتورها، جعبههای فیوز و جعبههای تقسیم صاحبان کارگاهها را هم جمعآوری کرده بود. شهرداری دست به جمعآوری تجهیزاتی زده بود که نه موقت بودند و نه غیرقانونی. چون این ترانسهای برق و حتی تیرهای آنها بر اساس جواز بهرهبرداری صاحبان کارگاهها و پس از پرداخت هزینه توسط صاحبان مشاغل نصب شده بودند. حالا در منظره فقط تیرها مانده بودند؛ ایستاده ولی بیمصرف و عریان. نمادی از صنعتی که حالا هیچچیز آن به هم وصل نیست.

زمینهای جنوب قمصر که سابقاً کارگاههای بازیافت در آن مشغول به فعالیت بودند.
درد دلی که برخی از صاحبان کارگاهها مطرح میکردند، مربوط به تلاششان برای تغییر کاربری زمین در 25 سال گذشته بود. تلاشی که از زمان خشک شدن قناتها آغاز شده بود. بعضی از آنهاف بعد از رفتوآمدهای فراوان و بیپاسخ ماندن درخواستها، ناچار شده بودند برای کسب روزی حلال به کار بازیافت روی بیاورند. برخی در این مسیر به زندان افتاده بودند. بعضی دیگر، بعد از 15 سال پیگیری، با رای دادگاه و موافقت جهاد کشاورزی، حتی هزینهای معادل 80 درصد قیمت زمین را به جهاد پرداخت کرده بودند تا مجوز تغییر کاربری بگیرند. با این حال دست کم در یک مورد، مالکی که مدارک دادگاه و رسیدهای پرداخت به جهاد را به من نشان داد، میگفت:
«جهاد گفته زمین تو از نظر ما زراعی نیست. برو با خیال راحت مشغول شو، ولی ما نمیتونیم مجوز تغییر کاربری بدیم.»
تناقض اینجا بود. زمینی که زراعی محسوب نمیشد، مجوز تغییر کاربر هم نمیگرفت. در عین حال، اگر زمینی مجوز برای کاربری دیگری هم استفاده شود، قانون قلع و قمع آن را مشروط به طی ضوابط مشخص، از جمله دادن فرصت اعتراض یا بازگرداندن زمین به حالت اولیه میداند. اما در تخریبهای این منطقه، هیچ یک از این ضوابط رعایت نشده بود. در روستای قمصر حجم تخریبها به قدری وسیع بود که برای کسانی که دههی 70 را به خاطر دارند، شاید صحنههای اتفاقات سال 1371 مشهد را تداعی کند. یعنی زمانی که استانداری خراسان دستور تخریب خانههای حاشیهنشینان را صادر کرد، بدون آنکه محل سکونت جایگزینی برای آنها در نظر گرفته شود. واقعهای منجر به کشته شدن 9 نفر از هموطنان انجامید و تا امروز یکی از تلخترین صفحات تاریخ معاصر ایران به شمار میرود.
در قمصر مهمان دوغ و پنیر تازهی دامداریای شدیم که از شیرِ بز تهیه شده بود. بعضی از کارگاهها موفق شده بودند بخشی از اموال خود را به حیاط یکی از اهالی منتقل کنند. از کانکس نگهبانی گرفته تا منبع آب و دستگاههای آسیاب، همه کنار هم چیده شده بودند. آنچه دیده نمیشد، حرکت بود؛ نه جنب و جوشی و نه نشانی از تلاش. گویی خاک مرده پاشیده بودند؛ شبیه گورستان.
بعد از بازدید از مناطق تخریب شدهی روستای قمصر به سمت کهریزک حرکت کردیم. در آنجا از یک کارخانهی تولید گالن و بطریهای پلاستیکی بازدید کردیم. کارخانهای به روز و مجهز که ظرفیت 50-70 نیروی کار مستقیم را داشته باشد، اما با کادری معادل یکسوم ظرفیت انسانی و با دستگاههایی که نیمی از آنها بیکار و بیکارگر افتاده بودند، به فعالیت ادامه میداد.
افزایش قیمتهای مواد خام پتروشیمی، با توجه به رشد نرخ ارز، طبیعی است. اما آنچه بیشترین تاثیر را در افزایش قیمت مواد اولیه داشته، نبود مواد خام بازیافتی است که نقش مهمی در تعدیل قیمت مواد خام پتروشیمی ایفا میکند. امروز که قیمت ضایعات پِت نسبت به ابتدای سال سه برابر شده، صحبت از تخصیص ارز برای واردات مواد خام پتروشیمی به میان آمده. پیشنهادی مطرح شده که برای تعدیل قیمتها و کاهش التهاب قیمتها در بازار، بانک مرکزی ماهانه 100 میلیون یورو ارز اختصاص دهد. آن هم در کشوری که تا همین سال گذشته صادر کنندهی مواد پتروشیمی بوده است.
مدیر کارخانه میگفت برای قراردادی که با قیمت 7-8 ماه پیش امضاء شده اگر به جای مواد اولیهی بازیافتی، از مواد نو استفاده کنند، دیگر نمیتوانند تولید کنند. حذف دو هزار کارگاه بازیافت، آسیاب، گرانول سازی شاید چند حلقه از زنجیرهی پسماند را مختل کرده و ده هزار نفر را که به طور مستقیم در این صنعت مشغول بودند را بیکار کرده باشد، اما اثر واقعی این تصمیم، در بالادست و پاییندست و در مشاغل خدماتی مُماس با این صنعت آشکار شده است؛ از تولیدکنندگان دستگاههای صنعتی گرفته تا کارخانههایی که مواد بازیافتی بخشی از شالودهی تولیدشان بوده. تبعات این اختلال، اثراتی است که تا سالها بر پیکر این صنعت باقی میماند.

محصولات تزریقی که با مواد اولیهی بازیافت شده تولید میشود
در همین منطقه، بسیاری از کشاورزان سابق به دلیل نداشتن دسترسی به آب چاه حتی امکان فعالیتهایی نظیر دامداری را هم ندارند. اما در همین کهریزک شاید چیزی حدود 50-60 باغ ویلا دیده میشود. بررسیهایی که از عکسهای ماهوارهای انجام دادم نشان میدهد حداقل 15 مورد از آنها دارای استخر هستند. به احتمال زیاد، همهی این باغ ویلاها دسترسی به چاههای مجاز یا غیرمجاز دسترسی دارند. تناقضی عجیب در یک جغرافیای واحد.

خیابانی که برخی از باغ ویلاهای شهر کهریزک در آن واقع شده است
در ادامهی بازدید، به منطقهی شریفآباد رفتیم تا از کارخانهی یکی از قدیمیترین صنعتگران بازیافت که سه نسل است که در این صنعت فعال هستند بازدید کنیم. در شریفآباد نیز قلع و قمع اتفاق افتاده بود. با ورود به کارخانه بیش از هرچیز نظم و تمیزی فضا جلب توجه میکرد. کمتر کارخانهای، به ویژه در صنایعی مانند بازیافت وجود دارد که بتوان انعکاس ستونهای سوله را در کف بتنی آن دید.

کارخانهی تولید گرانول از نایلونهای بستهبندی مواد غذایی
با مالک کارخانه آقای علیزاده و پسرشان که هر دو دوشادوش کارگران مشغول کار بودند که صحبت میکردیم میگفتند سال گذشته ماهانه 150 تن گرانول تولید میکردند. اما امسال تولیدشان به زحمت به 25 تن در ماه رسیده است. یعنی بیش از 80 درصد کاهش تولید، تنها در نتیجهی تصمیمی برای قلع و قمع کارگاههای تفکیک و بازیافت. در صنعت بازیافت مقدار مواد اولیهی تابع میزان مصرف در کشور است، عددی که کم و بیش ثابت میماند. قیمت مواد اولیه نیز تابع تورم عمومی کشور بوده، و تا حد زیادی در برابر شوکهای تورمی یا ریسکهای ژئوپولتیکی مقاوم است. کاهش 80 درصدی تولید به معنای افت چشمگیر ارزش افزودهی این صنعت در اقتصاد کشور است؛ صنعتی که برآوردهای مختلف، ارزش سالانهی آن را بین 5/3 تا 10 میلیارد دلار تخمین میزنند. کاهش تولید این کارخانه از 150 تن به 25 تن در ماه، به معنای ورود 125 تن نایلون بستهبندی به محیطزیست است. یکی دیگر از تبعات این کاهش تولید که در این کارخانه مثال عینی یافته بود، توقف سرمایهگذاری برای توسعهی خطوط تولید جدید است. این مجموعه قصد راهاندازی خط تولید لولههای پلاستیک را داشت و حتی تجهیزات آن را نیز تهیه کرده بود، اما به دلیل عدم اطمینان از دسترسی پایدار به مواد اولیه، راهاندازی این خط متوقف شده است.

خط تولید لولهی پلاستیکی که به دلیل عدم دسترسی به مواد اولیه مسکوت باقی مانده است
در ادامهی بازدیدها و پس از مهماننوازی آقای کریمی در یکی از باغ تالارهای منطقهی کهریزک به مجیدآباد برگشتیم تا نمونههای از تخریبها و قلع و قمعهای آن منطقه را هم ببینیم. یکی از صحنههای دردناک این بازدید شاید مشاهدهی حیاط خالی کارگاهی با نزدیک به 40 سال سابقه بود. کارگاهی که هم مجوز فعالیت برای تفکیک و آسیاب داشت، و هم زمین با کاربری صنعتی. روزی که شهرداری برای قلع و قمع آمده بود تنها اقدامی که انجام شد، انتقال تمام مواد اولیهی این کارگاه، معادل 40 کامیون باز ضایعات، به آراد کوه بود.

کارگاهی با 40 سال سابقه که تمامی مواد اولیهی آن شامل 40 کامیون ضایعات پلاستیک به آرادکوه منتقل شد
سطح تخریبها در منطقهی مجیدآباد به گستردگی قمصر نبود، اما مگر میشود از بین رفتن حاصل سالها تلاش یک صنعتگر را دید و متاثر نشد؟ در خیابان سبز در مجیدآباد تمام ترانسها جمعآوری شده بود. تجهیزات رفته بود و امید هم همینطور.

یک کارگاه قلع و قمع شده در محدودهی مجید آباد و خیابان سبز
وقتی به کارگاه آقای کریمی برگشتیم، غروب شده بود. کرکرههای کارگاهها پایین بودند و خیابان، ساکتتر از ظهر. منطقهای که زمانی شب و روزش با صدا و تکاپوی دستگاهها و صنعتگران معنا داشت، حالا برهوتی پر از تیرهای عریان برق و سوله و کارگاههای تخریب شده و خاموش بود. زنجیرهای که قرار بود زباله را به ماده اولیه، و ماده اولیه را به زندگی و بازار برگرداند، از هم گسسته شده بود. آنچه منتقل و تخریب شدهبود، حیات چند کارگاه نبود، پیوستگی یک چرخه بود. چرخهای که زیر پوست شهر، محیطزیست، اقتصاد و سلامت را از نفس انداخته بود. صورتی در زیر داشت هر چه بر بالاستی. پیامد هر چراغی که در قمصر و کهریزک خاموش شده تا سطلهای زباله تهران امتداد مییابد.

